رد شدن به محتوای اصلی

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

Link to لابی ایران سوئد Iran & Sweden

گزیده ای از نامه های ببری به ننه ببری و بالعکس

Posted: 15 Jan 2011 03:26 AM PST

از آنجایی که اینجانب خیلی زود نسخه ی نامه های ببر خدابیامرز روس به ننه ببری با عنوان (( نامه های ببری به ننه ببری اش)) را تهیه کردم و تا قبل از اینکه مترجمان عزیز بخواهند هفتاد تا ترجمه از آن را روانه بازار کنند این کتاب را روانه ی بازار کرده ام، در اینجا گزیده ای از این اثر را که در شناخت روحیه و منش ببر فرزانه تا آخرین دقایق حیات می تواند مفید واقع شود ارائه می نمایم باشد که موجب آرامش روح آن عزیز از دست رفته شود:



24 آگوست

ببری جان سلام

از روزی که رفتی تهران ما دل توی دلمان نیست که یک وقت بروی زیر ماشینی، موتوری، سه چرخه ای، چیزی. وقت کردی برایمان کاغذ بنویس و از حال خودت ما را باخبر کن. اینجا همه خوبند. دختر عمویت را برایت شیرینی خوردیم تا هروقت کار تولید ببر مازندرانت تمام شد و به سیبری برگشتی بفرستیم تان خانه ی بخت.

هرشب دندان هایت را مسواک کن.

نخ دندان یادت نرود.

مادرت



28 آگوست

ننه ببری سلام

اگر از حال ما خواسته باشید ملالی نیست جز هوای آلوده، صدای آلوده، غذای آلوده، فضای ادبی آلوده و قفس آلوده. ننه ببری یادت هست یک بار که در کودکی روی پله های دم در خانه ی مان نشسته بودیم و گروهی داشتند جنازه ای را می بردند از تو پرسیدم او را کجا می برند و تو گفتی به جایی که نه هوا هست، نه آب، نه غذا و نه یارانه. حالا می فهمم آن جنازه را کجا می بردند. از این گذشته اهالی اینجا به من پیشت پیشت می کنند انگار من گربه ام. باورت نمی شود برایم پفک پرت می کنند انگار من بچه ام.

دیگر ملالی نیست جز دوری دخترعمو.

اما در مورد مسواک که گفتی اینجا سهمیه ی مسواک مان را کم کرده اند. شب ها دندان هایم را می مالم به میله های قفس تا تمیز شود.

ببری تو



7 سپتامبر

ببری جان سلام

نامه ات ما را از دل نگرانی درآورد. از اینکه آنجا با آغوش باز از تو استقبال کردند همه خوشحالیم. شنیده بودم تهران مردمان مهمان نوازی دارد. از اینکه نوشته بودی روزی سه شقه گوشت می خوری و قوی و سالم هستی خوشحالم. پدرت می گوید بپرس ببین به یک بازنشسته برای نگهبانی یا بیبی سیتر احتیاج ندارند.

یادت نرود مسواک زدنت را سی دقیقه طول بده.

قربانت، مادرت



10 سپتامبر

ننه ببری سلام

امیدوارم خوب و خوش باشید. ننه جان! از نامه ات سر در نیاوردم. من کجا نوشتم روزی سه شقه گوشت می دهند بخورم. صبح ها یک کاسه حلیم می دهند با یک استکان چایی، ظهر عدس پلو و شب ها یک مثلث کوکو سبزی. از گشنگی اخیرا دارم پفک هایی را که بچه ها برایم می اندازند می خورم. خیلی هم بد نیست. قار و قور شکم را کم می کند.

به پدر بگو بچسب به سیبری که جایت خوب است. اینجا بیکاری از بین رفته و چون همه ی بیکارها سر کارند دیگر یک شغل خالی هم وجود ندارد.

قربانت ببری کوچولو



15 سپتامبر

ببریچنکای عزیزم سلام

از اینکه در نامه ات گفته ای به زودی کار مهاجرت من و پدر و خواهر کوچک ات را جور می کنی همگی خوشحالیم. خواهر کوچکت از همین الان دارد برای زندگی در آن باغ وحش رویایی که تو تعریفش را کرده ای غرش ببرانه سر می دهد. پدرت یک شلوارک فسفری خریده که آنجا لم بدهد در آفتاب و آن ماساژورهایی که گفتی مشت و مالش بدهند. فقط نگرانم که نکند آن همه خوشی ما را از خواندن کتاب های داستایوفسکی بزرگ و تولستوی بیندازد. امیدوارم در خوردن استیک و بیفتک زیاده روی نکنی که نقرس بگیری.

حتما بعد از مسواک از دهان شویه استفاده کن.

مادرت ننه ببری



35 سپتامبر

ننه!

داری با کی نامه نگاری می کنی؟ نکند در این مدتی که من نبودم سوادت نم کشیده؟ اصلا گور بابای نامه های من، مگر روزنامه نمی خوانی و اوضاع هوای آلوده ی اینجا را نمی دانی؟ از آن گذشته یک خط قطار از کنار باغ وحش اینجا می گذرد که در هر بار عبور نصف پشم های من می ریزد. قفسی که من در آن هستم از زندان های گورسک تنگ و تارتر است، یک گوشه اش تاب و سرسره گذاشته اند برای من،‌ آخر کی دیده ببر سر بخورد؟ چند بار به مسوول محترم و زحمتکش قفس گفتم ترتیب ملاقاتم را با رییس باغ وحش بدهد یا لااقل به صلیب سرخ اطلاع بدهد که من از کو...بزی خوشم نمی آید. می دانی چه کار کرد؟ دفعه ی بعد برایم غذایی آورد که به آن می گویند کوفته. گفت بخور که فردا همین هم گیرت نمی آید. گفته فردا ناهار کشک بادمجان داریم. نمی دانم این دیگر چه کوفتی است!

می گویی دهان شویه؟ ننه! دست به دلم نذار. درست است که بهشت زیر پای ببرهای ماده است ولی یک دفعه وحشی می شوم یک چیزی می گویم که هم تو ناراحت می شوی هم خودم.

قربانت ببری



21 اکتبر

ببری گوگول مامان

پسرم! من از همان دوران پوشکی تو می دانستم روزی به مدارج بالا می رسی و مایه ی افتخار من و پدرت می شوی. می توانم تصور کنم که داری در جنگل های مازندرانی که توصیفش را کرده ای نعره می زنی و زهره ی هر جنبنده ای را می ترکانی. ولی پسرم فراموش نکن که تو نماینده ی یک ملت هستی و باید لطف و مهربانی را هم با خشم و غضب همراه کنی. بیت:

بزرگی و نرمی به هم در به است

چو رگزن که جراح و مرهم نه است.

بابا ببری می گوید از تو بپرسم پس چی شد این ویزا؟ مردم از بس با شلوارک تو این سرمای بی پیر سیبری چرخیدم.

دخترعمو ببری ماشاا... ببری شده برای خودش. به خواهرت گفته آنقدر در مازندران بزاید که روسی بشود زبان اول آن دیار.

راستی اصلا از سفیدکننده برای دندانهایت استفاده نکن. پزشکی که امروز به سیبری آمده بود به پدرت گفته که سفید کننده مینای دندان را از بین می برد.

شب ها زود بخواب و شیطانی نکن.

مادرت، ننه ببری که به تو افتخار می کند.



28 نوامبر

ننه جان! دیگر مطمئن شدم ما حرف همدیگر را نمی فهمیم. آره! حق با توست. اینجا دارند بادم می زنند. جنگل مازندران کجا بود؟ من هنوز تهرانم و دارم دود می خورم. می گویند جنگل مورد نظر را کاشته اند اگر چند سالی بارندگی خوب باشد جنگل پر دار و درختی می شود. دیروز یک پزشک آمد معاینه ام کرد و گفت خون دماغم به خاطر گرم شدن کره ی زمین است، گلوبال وارمینگ! سردردم به خاطر ادیپ کمپلکس است و شب ها که تشنج می کنم از غم غربت است. طفلک مرد آبرومند و زن و بچه داری بود ولی با این وجود اگر دندانهایم نریخته بودند می گذاشتم اش لای خورشت بامیه ای که شام ام بود و کمی قوت می گرفتم. به دختر عمو بگو به پای من ننشیند برود با همان تایمازوف بقال عروسی کند و مرا فراموش کند.

ببری داغون تو



4 دسامبر

ببریشکای عزیزم! چرا دیر به دیر نامه می دهی؟ مگر نمی دانی وقتی نامه هایت می رسد ما تمام اهالی روستا را جمع می کنیم و پدرت نامه ات را بلند بلند می خواند و همه آه می کشند. تو تنها دریچه ی امید ما در این سرمای سخت هستی. گفته بودی هفته ای دو روز سونا می روی و فیتنس کار می کنی. ما که نمی دانیم این تفریحات چه هستند فقط مواظب دندانهایت باش. خواهرت گفته شکل جکوزی را برایش بکشی که ببرد مدرسه و به همکلاسی هایش پز بدهد.

بوس

ننه ببری



18 دسامبر

ننه و بابای عزیزم!

دیروز یک بازدیدکننده ی محترم یک فندک به سمت ام پرت کرد. فندک خورد به صورتم که از پشت خوردم زمین و آدم های پشت میله ها زدند زیر خنده. بچه ها هم خندیدند و برایم چیپس انداختند. خواستم خودم را به چیپس برسانم با چونه خوردم زمین، چشمانم پر از آب شده بود. مردم که می خندیدند یاد سیرکی افتادم که عمو کوفولوفسکی مدت ها در آن کار می کرد و بیمه بود و تا سالها حقوق بازنشستگی می گرفت و کارت منزلت داشت.

آینه ندارم اما دیروز صورتم را در چاله آب کف قفس دیدم. فکر کنم حسابی شکل راسکولنیکوف شده ام در فصل پایانی کتاب. می دانم دیگر سیبری را نخواهم دید و با شما دور جنازه ی یک خرس جمع نخواهیم شد. به همولایتی ها بگویید درست است که این روزها مثل یک گربه از یک پیشت می ترسم و می روم ته قفس پشتم را می دهم به دیوار ولی در اعماق دلم ببر سیبری باقی مانده ام.

ببری شما

پایان

نویسنده : حامد حبیبی http://varteh.persianblog.ir

لابی ایران و سوئد یا لابی عربستان و سوئد

Posted: 15 Jan 2011 01:04 AM PST

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هذا العام الی قیام یوم الدین و .. . .و نصب الله ... تا پایان سوره ی بقره

Arrow

آن چه ما از سایت و فروم گفتگوی شما برداشت کردیم البته ببخشید که این پست نخست ما بیشتر 2lbkos0 گله می باشد تا چیزهای دیگر ولی به نگر من نام سایت خود را به عربستان و سوید دگرگون نماید تا خود نیز بهتر دریابید چه می کنید.

وقتی خانم ها جو گیر میشن !! / عکس

Posted: 14 Jan 2011 05:39 PM PST






نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ راز شگفت‌انگیز لبخند مونالیزا فاش شد!! گفت و گوی من و خدا تست آلزایمر دختر فداکار کفر دخترا رو در بیارید! داستان جالب امتحان داماد ها! ( انده خنده! ) تصاویری شگفت انگیز و جالب راز شگفت‌انگیز لبخند مونالیزا فاش شد!! Posted: 31 Jan 2011 11:09 AM PST فرهنگ > تجسمی - محققان با استفاده از اشعه ‌ایکس در مطالعه نقاشی معروف لئوناردو داوینچی موفق شدند از شیوه رنگ‌آمیزی و قرار گرفتن این لایه‌ها در نقاط مختلف چهره مونالیزا سر دربیاورند. به گزارش خبرآنلاین، دانشمندان موفق به کشف این نکته شده‌اند که داوینچی در نقاشی‌هایش جلوه‌ای به کار می‌برد که به «سفوماتو» یا محوکاری شهرت دارد. آنها به نتیجه رسیده‌اند داوینچی برای خلق این جلوه بصری حدود 40 لایه بسیار نازک رنگی روی نقاشی‌هایش بکار برده و برای این کار از انگشت دستش استفاده کرده است. این لایه‌های نازک رنگدانه‌های هم‌خانواده نوعی سایه دور دهان مونالیزا ا

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 3 Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 2 Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 1 تارنگار : زيبا ترين كلام ها Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 3 Posted: 19 Oct 2011 08:07 AM PDT رمز جذابیت برخی افراد چیست؟ یکی از مهمترین رازهای رسیدن به آن جذابیت است و قبل از هر چیز باید بدانیم که جذابیت چیزی غیر از زیبایی است‌. شخص می‌تواند صورت زیبایی نداشته باشد اما بسیار جذاب باشد و هم چنین می‌تواند بسیار زیبا باشد اما اصلاً جذابیت نداشته باشد. جذابیت و گیرایی یک ویژگی کاملاً اکتسابی است و به راحتی می‌توانیم صاحب آن باشیم‌: ظاهری آراسته داشته باشید. تمیز و مرتب باشید، هماهنگی و پاکیزگی شما، ناخودآگاه شما را جذاب می‌کند. بعضی از افراد براساس تصوری اشتباه برای جذاب شدن به زحمت زیادی می‌افتند و خود را به شکل‌های عجیب و غریبی درست می‌کنند. مهمترین مسئله این است که مرتب

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ داستان : قلب هدیه... Posted: 27 Jan 2011 11:39 AM PST پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود : سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی