رد شدن به محتوای اصلی

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

Link to لابی ایران سوئد Iran & Sweden

داستان روسپی و راهب !!!! ...(خیلی زیباست)

Posted: 05 Dec 2010 11:14 PM PST



راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت !

راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند، تصمیم گرفت با او صحبت کند . زن را سرزنش کرد : تو بسیار گناهکاری . روز وشب به خدا بی احترامی می کنی . چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی …؟!

زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست و همچنین از خدا خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان بدهد.اما راه ديگري براي امرار معاش پيدا نكرد ....
بعد از یک هفته گرسنگی، دوباره به روسپی گری پرداخت .اما هر بار که خود را به بیگانه ای تسلیم می کرد از درگاه خدا آمرزش می خواست .....
راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد : از حالا تا روز مرگ این گناهکار، می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند !!!
و از آن روز کار دیگری نکرد جز این که زندگی آن روسپی را زیر نظر بگیرد، هر مردی که وارد خانه می شد، راهب ریگی بر ریگ های دیگر می گذاشت .مدتی گذشت ...
راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت : این کوه سنگ را می بینی ؟ هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیره ای است که انجام داده ای، آن هم بعد از هشدار من . دوباره می گویم : مراقب اعمالت باش !

زن به لرزه افتاد، فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است . به خانه برگشت , اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد : پروردگارا, کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقت بار آزاد می کند ؟

خداوند دعایش را پذیرفت . همان روز , فرشته ی مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت . فرشته به دستور خدا , از خیابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد ...

روح روسپی , بی درنگ به بهشت رفت . اما شیاطین , روح راهب را به دوزخ بردند !

در راه , راهب دید که بر روسپی چه گذشته و شِکوه کرد : خدایا , این عدالت توست ؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام , به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده , به بهشت می رود ؟!

یکی از فرشته ها پاسخ داد : " تصمیمات خداوند همواره عادلانه است .. تو فکر می کردی که عشق خدا فقط یعنی فضولی در رفتار دیگران . هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می کردی , این زن روز وشب دعا می کرد . روح او , پس از گریستن , چنان سبک می شد که توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم . اما آن ریگ ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم !!! "

از کتاب : " پدران .. فرزندان . نوه ها "
اثر : پائولو کوئلیو

بهترین روش همسرداری

Posted: 05 Dec 2010 11:10 PM PST

ماجرای عشق و دیوانگی !!!! ...

Posted: 05 Dec 2010 11:09 PM PST

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.

به نظر من آدمها دو دسته هستند !!!! ...

Posted: 05 Dec 2010 11:06 PM PST

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه

یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم ... یا کمتر کار میکنن که بهشون میگم گشاد

یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم خسیس

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق

خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ راز شگفت‌انگیز لبخند مونالیزا فاش شد!! گفت و گوی من و خدا تست آلزایمر دختر فداکار کفر دخترا رو در بیارید! داستان جالب امتحان داماد ها! ( انده خنده! ) تصاویری شگفت انگیز و جالب راز شگفت‌انگیز لبخند مونالیزا فاش شد!! Posted: 31 Jan 2011 11:09 AM PST فرهنگ > تجسمی - محققان با استفاده از اشعه ‌ایکس در مطالعه نقاشی معروف لئوناردو داوینچی موفق شدند از شیوه رنگ‌آمیزی و قرار گرفتن این لایه‌ها در نقاط مختلف چهره مونالیزا سر دربیاورند. به گزارش خبرآنلاین، دانشمندان موفق به کشف این نکته شده‌اند که داوینچی در نقاشی‌هایش جلوه‌ای به کار می‌برد که به «سفوماتو» یا محوکاری شهرت دارد. آنها به نتیجه رسیده‌اند داوینچی برای خلق این جلوه بصری حدود 40 لایه بسیار نازک رنگی روی نقاشی‌هایش بکار برده و برای این کار از انگشت دستش استفاده کرده است. این لایه‌های نازک رنگدانه‌های هم‌خانواده نوعی سایه دور دهان مونالیزا ا

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 3 Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 2 Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 1 تارنگار : زيبا ترين كلام ها Parsine.Com | پایگاه خبری تحلیلی پارسینه 3 Posted: 19 Oct 2011 08:07 AM PDT رمز جذابیت برخی افراد چیست؟ یکی از مهمترین رازهای رسیدن به آن جذابیت است و قبل از هر چیز باید بدانیم که جذابیت چیزی غیر از زیبایی است‌. شخص می‌تواند صورت زیبایی نداشته باشد اما بسیار جذاب باشد و هم چنین می‌تواند بسیار زیبا باشد اما اصلاً جذابیت نداشته باشد. جذابیت و گیرایی یک ویژگی کاملاً اکتسابی است و به راحتی می‌توانیم صاحب آن باشیم‌: ظاهری آراسته داشته باشید. تمیز و مرتب باشید، هماهنگی و پاکیزگی شما، ناخودآگاه شما را جذاب می‌کند. بعضی از افراد براساس تصوری اشتباه برای جذاب شدن به زحمت زیادی می‌افتند و خود را به شکل‌های عجیب و غریبی درست می‌کنند. مهمترین مسئله این است که مرتب

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ

آخرین مطالب لابی ایران سوئد (((( Iran & Sweden )))) براي پويايي و پيشرفت ، گام نخست از پشت درهاي بسته برداشته مي شود . ارد بزرگ داستان : قلب هدیه... Posted: 27 Jan 2011 11:39 AM PST پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود : سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی